گفت و گو با مهدی فلاحتی به مناسبت انتشار «آواره با ماه»
سوگواری واقعیت جهان ماست
دفتر خاک
مهدی فلاحتی، سالیان دراز است که در تبعید از کشوری به
کشوری دیگر مهاجرت کرده و همواره یا شعر در خدمت او بوده و با او به شعر و
به ادبیات خدمت میکرده. حاصل این تلاشها شش مجموعه شعر است.
ترانهی ماه نخستین دفتری بود که فلاحتی در سال ۱۳۶۸ در آلمان منتشر
کرد. آخرین دفتری که نشر ثالث از او در تهران منتشر کرده «آواره با ماه»
نام دارد. از «ترانهی ماه» تا «آواره با ماه» مهدی فلاحتی در گسترهی
جغرافیایی سرگردان، در مهاجرتهای پی در پی و «در سرزمینهای از هم جدا
مانده» راه درازی طی کرده.
به مناسبت انتشار «آواره با ماه» با مهدی فلاحتی گفت و گو کردهایم که میخوانید:
آواره با ماه، مهدی فلاحتی، نشر ثالث
آواره با ماه، مهدی فلاحتی، نشر ثالث
آقای فلاحتی، میخواهیم دربارهی مجموعه شعر تازهی شما که با
عنوان « آواره با ماه» نشر ثالث در ایران منتشر کرده، گفت و گو کنیم. مهدی
فلاحتی، شاعر، ژورنالیست و فعال سیاسی. کدامیک ازین سه سویه در شما
برجستهتر است؟
اگر من در پاسخ این پرسش، ناگزیرم که خود را ارزیابی کنم، دیگران اما می
توانند به روشنی تشخیص بدهند که چیستم و کیستم. باری، فعال سیاسی که قطعاً
نه. به نفع هیچ سیاستی نمینویسم؛ و با سیاستمداران هم تنها به دلیل و
برپایهی شغلم در تماس ام. دولت را، هر دولتی را، جمعی از آدمهایی
میدانم که یا نامجو اند، یا در پی ثروت اند، یا قدرت طلب؛ و یا سر در گروِ
هرسهی اینها دارند. خدمتگزاری به مردم و نطقهای آتشین در دفاع از حقوق
مردم و انتقاد از وضع موجود و...همه ی اینها وسیله است در دست سیاستمداران
برای رسیدن به همان هدفهای سه گانه. بنابراین برای تحکیم هیچ سیاستی و
برای رسیدن هیچ گروهی به قدرت سیاسی، فعالیت نمیکنم.
در عزای دولتها ممکن است کف بزنم، اما در تشکیل دولتها، هرگز. و این
نه تنها به دلیل شغل من است؛ ریشه در تجربهی زندگی و جهانبینی من هم دارد.
شغل من روزنامهنگاری، یا به معنای دقیقترِ ترجمه نشده به فارسی،
ژورنالیسم است. از شغلم لذت می برم و در انجام حرفهام برای هیچ فرمان و
بند و بستی، هیچ اعتباری قائل نیستم. گمان میکنم بازتاب این نگاهم در
همهی کارهایم که امروز در صدای آمریکا تولید میشود هم آشکار است.
و شعر، بی تردید، همراه شبانهروزی همیشهی من بودهست. خود را شاعر و ژورنالیست میشناسم.
کتاب شما چند وقت در ارشاد معطل مجوز ماند؟
گمان می کنم دو سال. این کتاب، سه سال پیش، مجوز گرفت. یعنی طفلی، پنج سال منتظر بوده تا متولد شود!
آیا سانسور شد؟
چند شعر، به کلی حذف شد؛ شعرهای «یک شب» و «بر سفره های چرمین» از آن
شمار. سطری از شعر «در ستودن شب» سانسور شد که در کتاب، به جاش، نقطه چین
است. بندِ مربوط به سطرِحذف شده، این است: «نه چون اعدام یارانم همه با
رفتن شب بود / و گر شب دیر میپایید/ بسا یاران که می ماندند/». سانسورچی،
سطر اول این بند را حذف کرده (نه چون اعدام یارانم همه با رفتن شب بود)، و
در کتاب، خواننده، نقط چیناش میبیند. خُب، با حذف این سطر، سانسورچی،
کلید بند را در جیبش گذاشته.
یکی دو شعر هم نیمی یا دوسومشان فرمان حذف گرفته بود، که خودمان کل این شعرها را از دفتر برداشتیم.
یکی دو شعر هم نیمی یا دوسومشان فرمان حذف گرفته بود، که خودمان کل این شعرها را از دفتر برداشتیم.
اشعار شما از یک موسیقی درونی اما آرام بهره برده است. مهدی فلاحتی به کدام سنت شعری ایران تکیه داده است؟
به همهی گذشته. به همهی شعر فارسی. و این تکیه کردن، و چگونگی این
تکیه کردن را بیش از همه از نیما آموختهام. همچنان و مکرر، شعرهای نیما و
نوشتههای آموزندهاش را میخوانم و هر بار بیشتر میآموزم. از شاملو وزن
درونی کلمات و آهنگ شعر را آموختم. این که چرا و چگونه شعر میتواند مقید
به وزن عروض نباشد، و نثر هم نباشد. این که چگونه میشود کاری کرد تا
خواننده یا شنوندهی شعر، حس خصوصی شاعر را حس خود بداند و حس خصوصی شاعر
به حس عمومی تبدیل شود. این که چگونه میشود در عاشقانهترین شعرها، سیاسی
بود؛ و در سیاسیترین شعرها، معشوق واقعی و مشخصی را در نگاه داشت. اینها
را هم از حافظ میآموزید، هم از مولوی، هم از عطار، هم از سهروردی، هم از
نیما و هم از شاملو.
وزن را از رؤیایی آموختم؛ جسارت در واژهسازی را از خویی؛ و به هم
ریختن نحو جمله و بازیهای زبانی را از براهنی. اینان، هم الان در ذهن من
بودند و نام بردم. بیتردید، شاعران دیگری هم هستند که از آنان هم
آموختهام و قدرشناس همهی این شاعرانم، و همچنان از آنان و آثارشان می
آموزم.
پارهای از اشعار شما درین دفتر شخصی و گاهی تغزلی است. مثل
زمزمهای است در گوش معشوق. برای مثال «ژینا» که میسرایید: حضورت حضورِ
حیات است/ و من / در کنارت یله/ ژرفنوش فقط بودنم با تو، یکسر/ تمام
پریشاندلیهام/رامِ صدات است/. یا در »کودکانه» که از فاصلهی میان سطرها
صدای کودکی که مادر خود را میجوید به گوش میرسد: مرا/چون کودکی/ در
چشمهایت/ باز/ پنهان کن/ و بگذار این هیاهویی که سوی ناکجایی/ هر دم افزا/
حمله میآرد/ مرا نادیده انگارد.
شعر اصولاً شخصیست. برداشتها از شعر است که آن را اجتماعی یا سیاسی
مینُماید. تقسیمبندی شعر به شخصی و اجتماعی و سیاسی و غیره را درست
نمیدانم. شاعر، حس خود را با شعر و در شعر بیان میکند. شاعر مانند هر آدم
دیگر موجودی اجتماعیست و بنابراین، حس او بازتاب آنچههایی ست که از
جامعهی انسانی (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و...) دریافت کرده و با ویژگیهای
شخصی او، مانند طبیعتگرایی، تصویرسازی، تخیل، و زیباییشناسی زبان،
مجموعهیی بهوجود می آید که بر متن زندگی و تجربهی شاعر از عشق و خانواده
و محیط و جهان، شعر ساخته میشود.
وجود همهی اینها یا آگاهی به همهی اینها البته شعر را نمیسراید و نمی
سازد. شعر، خود، هنگام سرودن را تعیین میکند بی آن که شاعر بداند. و مسیر
خود را هنگام سرودن تعیین میکند، بی آن که شاعر فرمان بدهد. این واقعیت
هم خود دلیلیست بر این که شعر، امری اصولاً شخصیست و خصوصیترین کار جهان
است. هنر شاعر این است که خصوصیترین کار جهان را چنان در معرض عموم قرار
دهد که هرکس آن را از آن خود بداند.
هر دو مثالی که در پرسشتان هست، نمونهییست از خصوصیترین حس من به آدمهای حقیقی یی که در زندگی شخصیام به آنان دلبستهام. شما هم صدای خودتان را در این شعرها شنیدهاید؟ اگر نه، شعرهای بدی هستند.
هر دو مثالی که در پرسشتان هست، نمونهییست از خصوصیترین حس من به آدمهای حقیقی یی که در زندگی شخصیام به آنان دلبستهام. شما هم صدای خودتان را در این شعرها شنیدهاید؟ اگر نه، شعرهای بدی هستند.
خب، بله. به هر حال وقتی با ادبیات خلاق میتوانیم ارتباط
بگیریم که با آفرینندهی آن به اشتراک در تجربه برسیم. میفهمم که مایل
نیستید به شعرتان انگ بزنند، بگویند سیاسی یا شخصی است. با این حال این
حقیقت دارد که شعر شما نه تنها تغزلی که عمیقاً اجتماعی هم هست و با این
همه از شعار و طرح مسائل سیاسی در پوشش برخی نمادگراییها که در شعر سپید
سراغ داریم فاصله می گیرد.
«شعار و طرح مسائل سیاسی در پوشش برخی نمادگراییها»، تنها در قالب شعر
سپید نیست که اینجا و آنجا میبینیم؛ در قالب مثنوی و رباعی و حتا قصیده هم
هست. و به گمانم در این قالبها بیشتر است، به دلائل متعدد. یکی از این
دلائل، نوعی بازگشت تاریخی در فرم کار برخی شاعران نیمایی به سنتهای گذشته
است. یکی دیگر از این دلائل، حضور حکومتی در ایران است که سه دهه کوشیده
است جامعه را به سمت فرهنگِ برآمده از ایدئولوژی خود، سوق دهد. این حکومت و
این فرهنگ، کهنه گراست و کهنه سرایی در آن، ارزش است. مطمئنم که در طول
عمر این حکومت، بیش از تمام400 سال گذشته و تمام دورهی صفوی، مداحان اهل
بیت، از سرودههای شاعران اهل بیت، که همه بعد از انقلاب، بهوجود
آمدهاند، بهره بردهاند. شعار، حتماً علیه قدرت مسلط نیست؛ در مدح آن هم
میتواند باشد. در هر دو صورت، با شعر بیگانه است.
در شعر شما «من» به یک معنا «ما» میشود. برای مثال در
«ژینا»ی هفت که میگویید: و ما چون از قعر دریا پدید آمدیم،/ به رؤیای
مهتاب و آرامش ماه/ مانند خشکینشینان – نه دلبستهایم. و در جای دیگری، در
شعر «و دیگر بار» از «سوگ آشنایان» صحبت میکنید. یا در «واژگونی»
میگویید: «این که می بینی:/ چنان چون بیشهزاران/ دست در آغوش هم/ بر خاک
خیس افتادهاند،/ سوگوارانند.» در مجموع مثل این است که «ما» در شعر شما
سوگوار است.
آنچه می توانم با یک نگاه کلی به پشت سرم بگویم ، اینست که «من» به
تصادف در شعرهایم تبدیل به «ما» شده. نمونههای زیادی نمی توانید پیدا کنید
که من از جانب ما در شعر سخن گفته باشم یا جهان را دیده باشم. چنین عادتی
اصولاً ندارم؛ و شاید یکی از مواردی که بتوانم بگویم شعر را خطر نزدیک شدن
به شعار، تهدید می کند، همین تبدیل شدن «من» به «ما» است. معمولا در
شعرهایم من از زبان خودم حرف می زنم و یک مخاطب دارم. نه گوینده، جمع است و
نه خطاب به جمع است. اما نگاه من به جهان است و هرچه درآن است (جمع
آدمیان، از آن شمار).
سوگواری هم به گمانم واقعیت جهان ماست. واقعیت حضور مادران ماست. واقعیت
حضور کودکان زاده شده در یکی از سیاهترین دورههای تاریخ کشور ماست. درست
می گویید: «من» و «ما» در شعر من سوگوار است. شعر من سوگوار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر